۱۳۸۹ مهر ۱۳, سه‌شنبه

قاصدک بس کن دگر

قاصدک بس کن دگر


قاصدک از هر باشد پیک تو


قاصدک از هر چه باشد خوب تو


قاصدک از هر چه با شد سهم من


من نخواهم تو، دگر بس کن دگر


قاصد روزان همه شب


قاصد غم


قاصد ظلم و جفا


قاصد شب های تلخ و روزگاران سیاه


قاصد من، قاصدک بس کن دگر


قاصدک از این همه ایام من


نیست صبر و انتظاری


نیست روز و روزگاری


نیست صبح و صبحگاهی


نیست شام و شامگاهی


قاصدک بس کن دگر


قاصدک راستی چه شد؟


آن همه نجم و ستاره را چه شد؟


آن همه آواز و نغمه را چه شد؟


قاصدک، هر چند سازم می زنی


جز نی و ناله چرا کم می زنی


کم که نه کمتر ز کمتر می زنی


قاصد روزان ابری


قاصد شب های شرقی


قاصد...


قاصدک بس کن دگر


راستی قاصد پیامی نیست دیگر با تو راه


خوب بنگر هیچ نیست همراهی تو را؟


قاصدک مرگی بده و وا رهان


قاصدک مرگ نه! نیستی، همان


قاصدک بس کن دگر


قاصدک بس کن دگر


قاصدک بس کن دگر



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر