۱۳۸۹ خرداد ۱۱, سه‌شنبه

آخ...


آخ!


درد گرفت...


الان دقیقا توصیفش می کنم


نوکِ تهِ ابتدای آن عصبی که از مغز شروع می شد و دقیقا به یکی از اعضای بدنم می رسید


آخ!


یادم آمد


دقیقا چند ماه و چند سال پیش


که برای اولین بار نوکِ تهِ ابتدای آن عصبم درد گرفت


آخ!


و من بعد از آن آنقدر طاقتم کم بود که نشد که بشود


و فکر کنم علت فراموش های موضعی فراگیرم همان نوکِ تهِ ابتدای آن عصب باشد...


آخ!


ای کاش که نوکِ تهِ ابتدای آن عصب به آن ماهیچه ی خونین آشفته


که مدام یک صدا را تکرار می کند نمی رسید


آخ!


که روزی را که شاید هم چندان دور نباش


از گزینش های مورد نظرم عبور می دهم


و ...


و ...


و نوکِ تهِ ابتدای آن عصب را با چاقویی به تیزی


چاقوی ابراهیم قطع خواهم کرد


آخ...


آخ...


آخ...




-------------------------


ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر