آخ!
درد گرفت...
الان دقیقا توصیفش می کنم
نوکِ تهِ ابتدای آن عصبی که از مغز شروع می شد و دقیقا به یکی از اعضای بدنم می رسید
آخ!
یادم آمد
دقیقا چند ماه و چند سال پیش
که برای اولین بار نوکِ تهِ ابتدای آن عصبم درد گرفت
آخ!
و من بعد از آن آنقدر طاقتم کم بود که نشد که بشود
و فکر کنم علت فراموش های موضعی فراگیرم همان نوکِ تهِ ابتدای آن عصب باشد...
آخ!
ای کاش که نوکِ تهِ ابتدای آن عصب به آن ماهیچه ی خونین آشفته
که مدام یک صدا را تکرار می کند نمی رسید
آخ!
که روزی را که شاید هم چندان دور نباش
از گزینش های مورد نظرم عبور می دهم
و ...
و ...
و نوکِ تهِ ابتدای آن عصب را با چاقویی به تیزی
چاقوی ابراهیم قطع خواهم کرد
آخ...
آخ...
آخ...
-------------------------
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر